اديان و مذاهب بسيارى در دنياىپيشرفته امروز داعيه اصالت و تامين سعادتجوامع را سر مىدهند و در تلاش براىتعميم عقيده خود، تبليغات گستردهاى را بهراه انداختهاند. ممكن است اين سؤال براىبرخى افراد مطرح شود كه چگونه امكاندارد همه اين عقايد و آراء بر مبناى حق وحقيقت استوار باشد؟ مگر حقيقتبيش ازيكى است؟ آن سياهى كه از دور جلب توجهمىكند و فردى آن را حجر مىداند و آنديگرى حيوان و آن ديگرى انسان و ...;همين اختلاف نظر دلالت دارد بر اينكه آنشىء بيش از يك چيز نيست.
بايد اذعان كرد كه در ميان همه اديان ومذاهب موجود در جهان، تنها اسلام استكه اصالت دارد و سعادت انسان را در دنيا وآخرت تضمين مىكند و از جمله امتيازات وويژگيهاى اسلام تبعيت از عقل سالم و نشر وبسط آن است. آرى ! اين عقل و خرد استكه مىتواند با تعديل غرايز وجودى و كنترلو هدايت آن در مجراى صحيح، آدمى رابراى نيل به سعادت يارى كند. صدق اينمطلب را مىتوان با 65 آيه در قرآن كريم كهدر رابطه با عقل و تعقل نازل شده است،اثبات كرد.
اين عقل است كه سيادت آدمى را در دوجهان تضمين مىكند. در روايت آمده استكه در هنگامه قيامت هر انسانى به اندازهعقلى كه به وى داده شده است، مورد سؤالو جواب قرار مىگيرد و عدم وجود همينگوهر گرانقدراست كه هلاكت و سقوطانسانها را در طول تاريخ فراهم ساخته است.بيشتر مخاطبان قرآن كريم عقلا و خردمندانهستند. در آيه شريفه «و ما يعقلها الاالعالمون» (1) مىفرمايد: اين عالمان هستندكه نعمت عقل را به كار مىگيرند و ازآن بهرهها مىبرند.
مفسران گرانقدر با بهره جستن ازاحاديثخاندان عصمت و طهارت درجستجوى رمز و راز آيات مورد نظر برآمده و اسرار مورد توجه افكارعمومى را در اختيار مردم قراردادهاند; تفاسير از جمله كتابهايىهستند كه با نظر به آنها نكات قابلتوجهى را مىيابيم كه خود هرگز بهتنهايى قادر به درك آنها نبودهايم.
نخستببينيم عقل را چگونه تعبيركردهاند; در تفسير «الميزان» چنينمىخوانيم:
«كلمه عقل» كه مصدر براى (عقل -يعقل) مىباشد به معناى ادراك وفهميدن چيزى است; البته ادراك وفهميدن كامل و تمام و به همين سببنام آن حقيقتى را كه در آدمى است وآدمى به وسيله آن ميان صلاح و فسادو ميان حق و باطل و ميان راست ودروغ را فرق مىگذارد، عقلناميدهاند.
البته اين حقيقت مانند نيروى ديدنو شنيدن و حفظ كردن و ساير قواىآدمى كه هر يك فرعى از فروع نفساوست نمىباشد; بلكه اين حقيقتعبارت است از نفس انسان مدرك.» (2)
همچنين در تفسير نمونه، دربارهكلمه عقل چنين آمده است:
"كلمه «عقل» در اصل لغتبهمعناى بستن و گره زدن است - لذاطنابى را كه با آن پا و يا زانوى شتر رامىبندند، عقال مىگويند و اين عمل راهم عقل ناميده و مىگويند «عقلالبعير»; شتر را عقال كن - و به همينمناسبت ادراكهايى را هم كه انساندارد و آنها را در دل پذيرفته و عقدقلبى نسبتبه آنها بسته است، عقلناميدهاند و نيز مدركات آدمى را و آنقوهاى را كه خود سراغ دارد و بهوسيله آن خير و شر و حق و باطل راتشخيص مىدهد، عقل ناميدهاند و درمقابل اين عمل، جنون و سفاهت وحماقت و جهل است كه جامع همهآنها كمبود نيروى عقل است و اينكمبود به اعتبارى جنون و به اعتبارىديگر سفاهت و به اعتبار سوم حماقتو به اعتبار چهارم جهل ناميدهمىشود.
انسان را بدين جهت عاقلمىگويند كه بدين خصيصه ممتاز ازساير جاندارن است كه خداى سبحانانسان را چنين آفريده كه در مسائلفكرى و نظرى حق را از باطل و درمسائل عملى خير را از شر و نافع را ازمضر تشخيص دهد; چون - از ميانهمه جانداران - او را چنين آفريده كهدر همان اول پيدا شدن و هستشدنخود را درك كند و بداند كه اوست وسپس او را به حواس ظاهرى مجهزكرده تا به وسيله آن ظواهر موجوداتمحسوس پيرامون خود را احساسكند...» (3)
و در جاى ديگر در ذيل آيه مباركه«يسالونك عن الخمر و و الميسر» (4) درتفسير نمونه چنين مىخوانيم: «از اينتعبير (لعلكم تتفكرون) دو موضوعروشن مىشود:
«نخست اينكه انسان با اينكه ماموراست در برابر خدا و پيامبران وىتسليم باشد، در عين حال موظفاست كه اين اطاعت فرمان را با فكر وانديشه انجام دهد نه اينكه كوركورانهو بدون فكر از آنها پيروى كند و بهعبارت ديگر تا آنجا كه مىتواند بايد ازاسرار احكام الهى آگاه گردد و با دركصحيح، آنها را انجام دهد.
ديگر اينكه، نبايد انسان تنها درجهان ماده يا معنى بينديشد بلكه بايدهر دو را مورد انديشه و فكر قرار دهد. براى تامين نيازمنديهاى جسمونيازمنديهاى روح و وسايل تكامل وپيشرفت در هر دو قسمت، تلاش وكوشش كند كه دنيا و آخرت به هممربوطند و ويرانى يكى در ويرانىديگرى اثر مىكند. البته بايد متذكرشد آنچه كه در چند آيه فوق مطرحشد تنها گوشهاى از تفاسير بود. اگرفرصت ضيق نبود بايد همه آياتمربوط به تعقل و خرد مورد عطف وتوجه قرار مىگرفت. مثلا" هنگامى كهخلقت آسمان و زمين و سايرموجودات در آيهاى مطرح مىشود ويا وجود پيچيده و مرموز خود انسان،اينكه چگونه در صلب و رحم شكلپذيرفت و پس از ولادت چه مواردىرا طى طريق كرده تا به شعور و عقلبرسد و يا در دستگاه وجودى خودمثل سازمان بسيار منظم و پيچيده،متابوليسم بدن او چگونه پديد آمده ودر حال كار است و ... در همه اينهاخداوند متعال انسانهاى عاقل و با خردرا مخاطب قرار مىدهد و نتيجه اينكهخردمندان هستند كه در قبال اينمسائل تعقل مىكنند.» (5)
و يا مىبينيم كه در قرآن كريم يكىاز صفات دوزخيان را بىعقلى و عدمتفكر ذكر كرده است; مثلا" در تفسيرمجمع البيان چنين آمده است:
«و قالوا لوكنا نسمع او نعقل ما كنافى اصحاب السعير (6) ; مىگويند: اگر مامىشنيديم يا مىانديشيديم آنچه را كهپيامبران و بيم دهندگان براى ما آوردندو ما را به سوى آن فرا خواندند و ما همبه آن عمل كرده بوديم. زجاجمىگويد: يعنى اگر ما مىشنيديم،شنيدن كسى كه حفظ مىكند ومىانديشد و تعقل مىكرديم عقلكسى كه تميز مىدهد، ما از اهل آتشنبوديم.» (7)
بعضى از آياتى كه در مورد تعقلنازل گرديده به قرار ذيل است:
اتامرون الناس بالبرو تنسونانفسكم افلا تعقلون. (8)
فقلنا اضربوه بعضها كذلك يحيىالله الموتى ويريكم آياته لعلكمتعقلون. (9)
و اذا ناديتم الى الصلوة اتخذوهاهزوا و لعبا ذلك بانهم قوم لايعقلون. (10)
و ما الحيوة الدنيا الا لعب و لهو وللدار الاخرة خير للذين يتقون افلاتعقلون. (11)
انا انزلناه قرانا عربيا لعلكمتعقلون. (12)
با توجه به متن آيات فوق درمىيابيم كه در قرآن كريم تفكر صحيحو تعقل و عقل رابطه تنگاتنگ و نزديكدارند چرا كه قرآن براى تفكر صحيح وخوب حساب باز كرده و آن رامىستايد و ما را بر آن مىدارد تا درهيچ يك از امور زندگى بدون بصيرتو آگاهى اقدام نكنيم. پس تفكر صحيحهمراه با تعقل است و در حقيقتمىتوان گفت تعقل و تفكر صحيحمكمل همند; به همين علت در خيلىمواقع تفكر و تدبر و تعقل در كنار همذكر شده است. علت استفاده از دوواژه تعقل و تفكر در قرآن نقش بزرگاين نيرو در تامين سعادت بشرى استو ما در زندگى روزمره شاهديم كهافراد با تعقل و تفكر در همه زمينهها،گوى سبقت را از كسانى كه فاقد اين دونعمت گرانقدر هستند، ربودهاند.
البته اين نوشتار موجزى بيشنيست و براى اداى شكر اين نعمتعظيم و اكسير خلقتبر ماست كهدرباره آن آشنايى و آگاهى بيشترىيافته تا به كوى سعادت راه يابيم و درزمره رستگاران در آييم و از آنچهزشت و تباهى استبرهيم.
در انتهاى بحث فهرست آياتموجود در قرآن كريم درباره تعقلآورده مىشود:
سوره/آيه/سوره/آيه
2/73/5/58
2/75/5/103
2/76/6/32
2/164/6/50
2/170/6/151
2/171/7/176
2/219/7/184
2/266/8/22
2/242/10/16
3/118/10/24
3/191/10/42
11/51/10/100
12/2/23/80
12/109/24/61
13/3/25/44
13/4/26/28
16/11/28/60
16/12/29/35
16/44/29/43
16/67/29/63
16/69/30/8
21/10/30/21
21/67/30/24
22/46/30/28
36/62/34/46
36/68/59/21
37/138/67/10
39/42/74/18
40/67/39/43
45/5/43/3
49/4/45/13
59/14/57/17
1) سوره عنكبوت، آيه 43
2) تفسير الميزان، ج2، ص364
3) تفسير نمونه، ج2، ص153
4) سوره بقره، آيه 217
5) تفسير نمونه، ج2، ص82
6) سوره ملك، آيه 10
7) تفسير مجمع البيان، ج25، ص175
8) سوره بقره، آيه 44
9) سوره بقره، آيه 73
10) سوره مائده، آيه 58
11) سوره انعام، آيه 32
12) سوره يوسف، آيه 2 اديان و مذاهب بسيارى در دنياىپيشرفته امروز داعيه اصالت و تامين سعادتجوامع را سر مىدهند و در تلاش براىتعميم عقيده خود، تبليغات گستردهاى را بهراه انداختهاند. ممكن است اين سؤال براىبرخى افراد مطرح شود كه چگونه امكاندارد همه اين عقايد و آراء بر مبناى حق وحقيقت استوار باشد؟ مگر حقيقتبيش ازيكى است؟ آن سياهى كه از دور جلب توجهمىكند و فردى آن را حجر مىداند و آنديگرى حيوان و آن ديگرى انسان و ...;همين اختلاف نظر دلالت دارد بر اينكه آنشىء بيش از يك چيز نيست.